عارف لشکر انصار، چله نشین شهادت بودمن، همین منِ ساده ماندم از کجا شروع کنم؛ از کدام طرف سر بیندازم و از کدام رج بنویسم، از شوق مادر و فرزندی یا نجواهای شبانه، شاید هم حزن صدای یوسف مجالی باشد برای گفتن و شنیدن و خواندن. صدایی حزن انگیز اما جذاب که اگر سیمای نورانی هم اضافه شود حسن را می سازد، حسنی که به واسطه علاقه مادرش به امام حسن(ع)، حسن نام گرفت و همچون تاجی بر تارک این سرزمین درخشید. الحق که نباید بگذرم، آخر حسن ساختن از دست مادری برمی آید که تیررس نگاهش عشق باشد و علقه به ائمه اطهار، حالا اگر مهر مادری هم چاشنی شود حسن ترک، جوان یکه تاز در ایمان، ظهور و بروز می کند. حسنی که از دو سالگی شاید هم کمی این طرف تر مهمان همدانا می شود و سنگ صبور مادر و پای ثابت محفل قرآنی حاج آقا مسکین، حسنی که حسن وار زیست و شکوه از خود به جا گذاشت، چنان شکوهی که دست زمان و رد زمین به گَرد پایش نرسید. حسن عجینِ با قرآن، دیپلم گرفته نگرفته حول و حوش سال 60 راه سپاه پیش گرفت و به جرگه رزمندگان پیوست؛ یعنی ماندن و نرفتن و ندیدن را تاب نیاورد انگار قلبش در اتمسفر معنویت تپیدن می خواست. حسن خوش سیما با صدای حزن انگیز دل به دلدار داد و شد همرزم مردان خدا؛ تکه کلامش به بچه های رزمنده مرد خدا بود، تکه کلامی که بیشتر از همه به حسن می خورد و معرف حال و حالاتش بود، او واقعا مرد خدا بود. برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |