با سعدی در گلستان؛ باب اول حکایت شانزدهم: دوست آن دانم که گیرد دست دوست/ در پریشان حالی و درماندگی (+صدا)چهار کس از چهار کس به جان برنجند حرامی از سلطان و دزد از پاسبان و فاسق از غماز و روسپی از محتسب و آن را که حساب پاک است از محاسبه چه باک است؟ - گفتم: حکایت آن روباه مناسب حال توست که دیدندش گریزان و بی خویشتن، افتان و خیزان. کسی گفتش: چه آفت است که موجب مخافت است؟ گفتا: شنیده ام که شتر را به سخره می گیرند. گفت: ای سفیه شتر را با تو چه مناسبت است و تو را بدو چه مشابهت؟ گفت: خاموش که اگر حسودان به غرض گویند شتر است و گرفتار آیم، که را غم تخلیص من دارد تا تفتیش حال من کند؟ و تا تریاق از عراق آورده شود مارگزیده مرده بوَد. تو را همچنین فضل است و دیانت و تقوی و امانت امّا متعنتان در کمینند و مدّعیان گوشه نشین؛ اگر آن چه حسن سیرت توست به خلاف آن تقریر کنند و در معرض خطاب پادشاه افتی در آن حالت که را مجال مقالت باشد؟ پس مصلحت آن بینم که ملک قناعت را حراست کنی و ترک ریاست گویی. برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |