پرواز اهواز به فلسطینساعت، ده و پنجاه و پنج دقیقهِ صبحِ سومین روز از آبان سال هزار و چهارصد و دو است. آسمان، گرفته. و مردم، مثل ارواحی مدهوش که بدن هایشان را گم کرده اند، از خانه هایشان بیرون زده اند تا شاید خودشان را پیدا کنند. صورت هایشان نگران است. و سرگردان، پشت سر هم، راه افتاده اند. زن ها چفیه کوفی را جای روسری بسته اند و مردها روی شانه هایشان گذاشته اند. به چشم هایشان نگاه می کنم. به خط قطور و بلندِ دست های مشت شده. و به حنجره هایشان! رگ گردن هایشان باد کرده و پر از فریادند. آخر تکه تکه شدن کودکان یک باریکه مرزی، آن هم چند هزار کیلومتر آن طرف تر از خانه های ما، چه ربطی به این مردان و زنان و دختران و پسران دارد که این طور در عزایشان گُر گرفته اند؟! تکیه می زنم به درخت های شب بوی کنار میدان مولوی و می روم توی فکر. مردم شانه به شانه هم ایستاده اند. شبیه کوه هایی به هم پیوسته که هیچ بادی نمی توانَد تکان شان بدهد. و پرچم فلسطین را بالای سرهایشان تکان می دهند. آن قدر بالا که انگار دست هایشان ابرها را بغل گرفته و برای پرواز اهواز به فلسطین، آماده اند! پروازی به قیمت تمام خون های پاکی که بر خاک مقدس قدس ریخت و مسجد الأقصی را عزادار کرد. برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |