تراژدی پاییزی در اکباتان؛ دهه هشتادی که جانش را داد اما آرمانش را نهپس از آن که تحصیلاتش را در حوزه به پایان می رساند، در شغل مناسب و مورد علاقه اش مشغول به کار می شود. مادرش هم چند وقت پیش آستین بالا زده و با خانواده دختری همسطح و در شأن آرمان که از مدت ها پیش زیر نظر داشت قرار مدار خواستگاری را می گذارد. بالاخره روز ازدواجش فرا می رسد. پدر و مادرش از خوشحالی سر از پا نمی شناسند. آرزو خانم از تماشای پسر خوش قد و بالایش سیر نمی شود. آخر یک عمر زحمت کشیده برایش. نه که فقط بزرگش کرده باشد نه! تربیتش کرده؛ طوری که در هر فرصتی می خواهد پای مادر را ببوسد. راستی صحنه زیباتر از این هم داریم مگر؟ اینکه به ثمر نشستن فرزند دُردانه ات را ببینی. پسرت رخت دامادی بر تن کرده و راهی خانه بخت شود. و تو به تمام آرزوهایت رسیده باشی. یک مادر چه آرزویی دارد غیر از سروسامان گرفتن بچه اش؟ آرزو خانم هم بالاخره به آرزویش رسیده است. گل می پاشد بر سر عروس و داماد و مهمان ها شادی و هلهله می کنند. پسرش مثل قرص ماه می درخشد در کنار عروس و در میان سفره عقد. عقد و عروسی و نقل و نبات و شادی. خیالاتی که همه دوست داشتیم واقعیت می داشت. آرزوهایی که آرزو خانم 21 سال انتظارش را کشیده اما یک سال است که آنها را به قاصدک ها سپرده است. برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |