روایت آقای رفتگر و جارویی که کربلایی اش کرد!دسته جارو را محکم در دستش گرفته و زیرلب برای دل خودش و شاید هم جاروی خوشبختش روضه می خواند! «الوعده وفا دیدی گفتم می رسم به کربلا، دیدی گفتم می بینم ضریحت رو، - گروه زندگی؛ زینب نادعلی: صدای خش خش جارویش در کوچه پس کوچه های کربلا پیچیده. دست نوازش جارویش را آرام بر تن شهر می کشد که مبادا گرد و غباری زیر پای زائران پیاده پای ارباب به جا بماند. چندمتری که جارو می کشد سرش را بالا می آورد. نگاهی می اندازد به گنبد حضرت عباس علیه السلام که در آن سیاهی شب، ماه نشان است. اشک از گوشه چشمش سر می خورد. آستین پیراهن سبزرنگ خدمت را به چشم می کشد و اشک هایش را پاک می کند. دسته جارو را محکم در دستش گرفته و زیرلب برای دل خودش و شاید هم جاروی خوشبختش روضه می خواند! الوعده وفا دیدی گفتم می رسم به کربلا، دیدی گفتم می بینم ضریحت رو، یادته چی خواستم از امام رضا! صدای خش خش جارو است و گرد و غباری که از تن خیابان منتهی به حرم می گیرد. نگاه گاه و بی گاهش به حرم است و اشک و این مداحی محمدرضا طاهری. همه قصه آقای رفتگر را می گویم نیم ساعتی بیشتر است که نگاهش می کنم و حال و هوای دلش عجیب است. مثل همه رفتگرهایی که با همدم این سال هایشان کربلایی شدند. نامش محمد است و مشغول به شغل شریف پاکبانی. برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |