امروز با سیمین بهبهانی: شلوار تا خورده دارد مردی که یک پا نداردخشم است و آتش نگاهش یعنی تماشا ندارد رخساره می تابم از او اما به چشمم نشستهبس نوجوان است و شاید از بیست بالا ندارد بادا که چون من مبادا چل سال رنجش پس از اینخود گر چه رنج است بودن بادا مبادا ندارد با پای چالاک پیما دیدی چه دشوار رفتمتا چون رود او که پایی چالاک پیما ندارد ؟ تق تق کنان چوبدستش روی زمین می نهد مهربا آنکه ثبت حضورش حاجت به امضا ندارد لبخند مهرم به چشمش خاری شد و دشنه ای شداین خوی گر با درشتی نرمی تمنا ندارد بر چهره ی سرد و خشکش پیدا خطوط ملال استیعنی که با کاهش تن جانی شکیبا ندارد گویم که با مهربانی خواهم شکیبایی از اوپندش دهم مادرانه گیرم که پروا ندارد رو می کنم سوی او باز تا گفت و گویی کنم ساز برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |