سوگنامه جوان نینواو در مقابل هزاران تن از دشمنان رجَز می خواند که من پسر ، پدر خویشم و تا جان در تن دارم با شمشیرم از دینم و پدرم دفاع می کنم تا آنجا که شمشیر تاب بردارد. - در آن ظهر روز دهم از ماه اول سال ، وقتی یاران امام سوم یکی یکی با إیثار و جانفشانی به سوی ملکوت پر کشیدند، نوبت به خاندان نور رسید که جان بر کف به وسط میدان بشتابند و اولین رخصت را جوانِ رعنای هاشمی با چهره ای محجوب ،پر از جذبه و زیبایی از پدر خواست. امام به پاره ی تَن اجازه داد و با حسرت ، آخرین نگاه ها را به گام برداشتن جوانش به قتلگاه کرد و در مقام پدر ، چشمانش تَر شدند و گریست و آسمان اشک بارید. دستان را به آسمان گشود و فرمودند: بار الها ؛ گواه باش که جوانی را به جنگ با لشکر جهالت فرستادم که شبیه ترین مردم به رسولت است هم از زیبایی صورت و کمال سیرت و خلق و خوی ؛ و هر زمان که مشتاق دیدن رسولت می شدیم به این جوان می نگریستیم و فریاد سر داد ای فرزند سعد ؛ خداوند نسل تو را منقرض کند همانگونه که کمر به قطع نسل من بسته ای . جوانِ هاشمی بسوی دشمن شتافت و پیکاری سخت کرد و پوزه ی پهلوانانی بسیار به خاک مالید. و در مقابل هزاران تن از دشمنان رجَز می خواند که من پسر ، پدر خویشم و تا جان در تن دارم با شمشیرم از دینم و پدرم دفاع می کنم تا آنجا که شمشیر تاب بردارد. برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |