خاطراتی فراموش نشدنی در آغوش دریاچه ارومیهبه سمت تبریز می روم روی پل شهید کلانتری ناگهان بوی دریا مشامم را تحریک میکند به هر سمت که نگاه میکنم سرابی از دور مرا به خاطرات سالهای پیش پرتاب می کند. - تابستان که از راه می رسید، شور و شوق برای آب تنی هم بالا می گرفت، شمالی ها به دریای خزرشان، جنوبی ها به خلیج همیشه فارسشان و ما آذری ها هم به دریاچه ارومیه می نازیدیم. برویم سر اصل مطلب، از خاطرات دوران کودکی و نوجوانیم شروع می کنم که با شروع فصل گرما، آخر هفته ها بعد از کلی خواهش و تمنا از پدر، برنامه دریا به راه بود، با هیجان خاصی بعد از هماهنگی با اقوام به سمت دریاچه حرکت می کردیم وقتی آفتاب گرم تابستان شلاقش را به تن نحیف ما میزد دوان دوان به آغوش دریاچه آبی مان پناه می بردیم. آبش شور بود و چه خاطره ها که از سوزش چشم و گلویمان به خاطر نمک دریاچه در ذهنمان نقش بست و خیار خوردنهای پی در پی که درمان سوزش گلویمان بود. یا از سفر با کشتی بر روی دریاچه بگویم که برای رفتن به تبریز باید ماشینها سوار برکشتی می شدند. آن وقتها هنوز میانگذر شهید کلانتری وجود نداشت و سفر روی آب برایمان لذتی مضاعف داشت. تلی از نمک جامانده،به جای آب همه ما از دریاچه زیبایمان، نگین آبی شمالغرب خاطرات زیبایی داریم اما کم کم ناقوس خشکی تدریجی این دریاچه فیروزه ای به صدا درآمد. برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |