عصرهای دل انگیز تابستان با آش دوغ محلیعصرهای تابستان، هوا که رو به خنکی می رفت مادربزرگ قابلمه را بار می گذاشت و بوی آش دوغ محلی راه میفتاد توی حیاط؛ به ردیف توی ایوان می نشستیم تا دلی از عزا در بیاوریم. - صدای قل قل آب که بلند می شد مادربزرگ بلغور جویی که از قبل خیسانده بود را داخل قابلمه می ریخت و بعد کاسه دستم می داد تا از انبار ته حیاط کمی خرده برنج برایش بیاورم می گفت: یه کم برنج که اضافه کنی به آش لعاب میده و جاافتاده تر میشه. بعدش می نشست پای کار سبزی ها، همیشه سبزی های محلی عصای دستش بود و طعم آشش را بی نظیر می کرد اما حالا که کمتر خبری از سبزی محلی است همان سبزی آش خودمان را خرد می کنیم و بعد از پخت بلغور جو به قابلمه اضافه می کنیم. یادش بخیر مادربزرگ آن زمان نه تابه تفلونی داشت و نه ظرف های آنچنانی عوضش یک بشقاب روحی داشت که پیازها را با دقت خرد می کرد داخلش و می گذاشت روی گاز تا پیازها طلایی شوند و بعد نعناهایی که خودش کاشته بود و خشک کرده بود را بین دستانش می سابید و به پیازهای طلایی شده اضافه می کرد. عطر پیاز داغ که توی حیاط می پیچید گل از گلمان می شکفت، آب لب و لوچه مان آویزان می شد و دلمان ضعف می رفت. سبزی های آش هم که می پخت وقت دوغ و کشک بود، یکی از ما بچه ها را مامور می کرد ملاقه را دست بگیریم و بلافاصله پس از اضافه کردن دوغ و کشک هی ملاقه را داخل آش تاب دهیم برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |