روایتی از شهیدی که منافقین زنده زنده سرش را بریدندسال 58 وارد سپاه شهرستان ساری شد اما طولی نکشید که حکم اخراجش آمد. دستش برای همه رو شده بود و وقتی توی محوطه می چرخید، بچه حزب الهی ها با روترشی به شانه اش می زدند و می گفتند: - منافق از سپاه برو! اصلا با آن آبروریزی مگر کسی مانده بود که نداند محمد تورانیِ ریش بسیجی، همان طلبه ی مسجد مصطفی خان ، با آن همه ادعای خدا و پیغمبری، حالا منافق از آب درآمده است! آنقدر همه از دستش شاکی شده بودند که حتی یک لحظه نمی توانستند تحملش کنند. محمد هم چاره ای نداشت. خربزه ای بود که خودش خورد و باید پای لرزش هم می نشست. سرافکنده و با بدرقه ی لعن و نفرین، حکم اخراجش را گرفت و دست از پا درازتر، از سپاه بیرون آمد. حق داشتند توی کوچه ها اما از داخل سپاه بدتر بود. اگر آنجا روترش می کردند، اینجا بقال و نانوا و در و همسایه صاف صاف توی چشم هایش زل می زدند و هر چه از دهنشان درمی آمد نثارش می کردند. حق هم داشتند. این همه سال سرشان کلاه گذاشته و به ریششان خندیده بود. حالا گیرم که آدم خوبی هم بود و دست خیلی ها را گرفته بود اما چه اهمیتی داشت؟ حتما آن نمایش ها را بازی کرده بود تا همسایه هایش را گول بزند و همین مرور کارهای خوبِ محمد، اعصابشان را بیشتر خورد کرده بود. برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |