هوای طوس و خدمت در هگمتانه زیر خیمه چایخانهخبرگزاری فارس-همدان، سولماز عنایتی: دخترک با شال قرمز و موهای تاب دار می خندد و می گوید خیلی قشنگه، دستتون درد نکنه ، می گویم نیم ساعت دیگه بساط چای پهن می شه ؛ می گوید کاری ندارم به چای فقط خواستم بگم الهی خسته نباشید . بعد هم با خنده ای از بیخ دل راه کج می کند و می رود. پیرزن با چادر پیچیده زیر بغلش کارت نشان می دهد و یکهو می گوید نَنه جان، نقدا 50 تومان بکش برای قند، تا کام زائرا شیرین بشه ، جوان سبزپوش با چفیه سبز دور گردنش، کارت خوان می آورد و کارت می کشد و پیرزن از روی کاغذ چسبانده پشت موبایل ساده و رنگ و رو رفته اش رمز می خواند و فی الفور گونه های پرچینش گُل می افتد. زنِ میانسال اما، فقط نگاه می کند و گوله گوله اشک می ریزد و همزمان می خندد، انگاری شادی و غم یکباره سُر می خورد در صورتش. خشکش زده، نه حرفی می زند و نه چیزی می خواهد. به کدام نقطه خیره شده و چه چیز می بیند؛ خدا عالم است. بیل دارد و کلنگ با چهره ای پر از چین و چروک و کلاهی که حائل آفتاب عالم تاب است و برف نشسته بر سرش، کارگر اطراف میدان مرکزی را می گویم؛ جلو می آید و می خندد و دو دانه قند برمی دارد و دستی تکان می دهد. انگار چاره درد و رنج و پریشانی اش میان همان دو قند است و حالا با گرفتنش گُل از گُلش شکفته. برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |