نمی توانی جلوی حقیقت را بگیری؛ هیچ کس نمی تواندکاوه گلستان در بخشی از خاطرات می گوید: «جذبه ای که امام روی من داشت، من را می گرفت و هر وقت که پهلویش بودم، اصلاً آدم دیگری می شدم. » - کاوه گلستان در بخشی از خاطرات می گوید: جذبه ای که امام روی من داشت، من را می گرفت و هر وقت که پهلویش بودم، اصلاً آدم دیگری می شدم. خبرگزاری مهر - محمدحسین بدری؛ چه عاملی باعث شد من کاملاً لاییک و جوان بزرگ شده در شرایط هیپی بازی و ژیگول بازی آن زمان، زندگی ام را بگذارم که بروم خودم را بچسبانم به امام خمینی، به خاطر جذبه و کشش او و آن حقیقتی که در او نهفته می دیدم؟ روزی که امام می تواست بیاید، خودم را به آب و آتش زدم که باید بروم فرودگاه. حالا فکرش را کن که یک سال و خرده ای بود توی خیابان ها داشتم می دویدم به خاطر این ایده آبستره خمینی. آدم ها داشتند می مردند و من عکس شان را می گرفتم و خودم را در خطر می انداختم و عکس هایم را می فرستادم که مردم دنیا ببینند. حالا این آدم داشت می آمد. چیزهایی داشت که فراتر از انقلاب و انگیزه و روان شناسی روزمره بود. جذبه ای که امام روی من داشت، من را می گرفت و هر وقت که پهلویش بودم، اصلاً آدم دیگری می شدم. هر وقت می رفتم، امام جلویم بود و واقعاً هیپوتیزم می شدم. آدم می شنود که می رفتی پهلوی یک شیخ و در جذبه او غرق می شدی. برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |