دسیسه یک مرد برای همسر عاشق پیشه اشدلواپسی های زن جوان بعد از گم شدن مرد مورد علاقه اش پایان عجیبی داشت. به گزارش ایران، دل تو دل گلبهار نبود. مگر می شود محمد از خانه بیرون برود و جواب تلفنش را ندهد؟ در اتاق خانه شان راه می رفت و عرق سرد می ریخت و کف دستانش را به هم می مالید. خواهرش لم داده بود روی کاناپه و سرش در گوشی بود. می گفت: بنشین سرگیجه گرفتم. مطمئنم چیزی نشده و فقط سر ظهری مرا کشاندی اینجا. تو و محمد هم دیگر شورش را درآورده اید. چقدر خودتان را برای هم لوس می کنید! اما حرف گلبهار یک کلام بود. می گفت مطمئنم چیزی شده، یا بلایی سرش آمده یا گوشی اش را دزدیده اند. اگر بلایی سرش آمده باشد چه؟ نکند دیگر محمد را نبینم؟ اینها را می گفت و اشک هایش بی اختیار روی گونه هایش می ریخت. بی تاب و بیقرار بود و نمی دانست باید چه کاری انجام دهد. تنها کاری که به ذهنش می رسید این بود که به خواهرش زنگ بزند و از او کمک بخواهد. خواهرش تنها کسی بود که او در تهران داشت. زن جوان و خواهرش تا عصر آن روز کنار هم در خانه او واقع در جنوب تهران ماندند. در تمام این ساعت ها خواهرش او را دلداری می داد و می گفت نگران نباش، اما وقتی نزدیک غروب شد حتی خواهرش هم نمی توانست به خونسردی چند ساعت قبل باشد؛ دلهره مثل خوره به جان هردوی آنها افتاده بود. برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |